عصر شاهزاده خانم

ساخت وبلاگ

همه از او می گویند و ورق برگشته چون حالا دختری هست تا برای جاری زندگی بر تخت شاهانه پدر تکیه زند وملکه ای تمام کمال باشد برای مردم مملکتش .شکوه سلسله ای این بار زنجیر به دستان وپاهای دختری است از جنس نور .عصر جدیدی در راه است عصر شاهزاده خانم .دختری یگانه از زیبایی های زمینی .دختری فراتر از قداست وزیبایی ماه .رنگ ها درمقابلش ترک میدان کرده وزیور آلات به حرمت حریم جلوه اش از خجالت آب شده، آفتاب مات نگاهش وابر مرید وغلامش ،سَرو سایه ای از قد رعنایش ،بادغرقه در افشانی گیسوانش، لاله ولادن محو لذت از جمالش .گویی فسانه ساحران در کار است ،نقش ونگاری این چنین ...نه ساحران که خود درمانده اند؟!خط ربطش به جای دیگر است تا چین بلورنگارینش را درهم گره بندد .اَبروانش را هر دم به صد هزار کشته یادی باید کرد .دم از مژگان سیاهش نمی زنم وصحبت از انگبین وجودش نمی کنم تادرونم مضطربِ گفتن همانا ومردن همانایم نباشد.خاکم به سر که شاهزاده خانم چند روزی است حال خوشی ندارد.از آن است که ستاره ها کم نور شده اند ،آفتاب دل خون است وقمر در عقرب .کور باید کرد شور چشمانی را که الهه ی قصر را به این روز انداخته اند.ای کاش می دانستم مرهم درد نازبانو کجاست؟طبیبان جملگی ناله عجز سرداده اند .به که پناه باید برد ؟به ستون های قصری که تمام حشمت وجلالش را باخته است یا به پادشاهی که بی جانی دخترکش را می بيند اما دستش به جایی نمی رسد ؟چون گردبادی که بهر خاموشی چراغی آمده، امیدمان ناامید است.اما شاهزاده خانم طاقت بیاور...از ندیمان شنیده ام که رخ زرد وتن ملول و...!طاقت بیاور که چهرۀوطن گرفته است.نمی دانم چیست ؟اما چیزی باید باشد ،فراتراز پادشاه..بالاترازطبیبان !اینها کفایت نمی کند .سرم درد می کند .پاهایم بی رمق اند، خسته و وامانده ام .هرچه می گردم نمی یابمش .با اینکه می دانم چیزی هست ،نمی دانم دنبال چه چیزی باید بگردم .کجاست؟ چرا پیدایش نمی شود؟چرا کاری نمی کند؟ چرا رهایمان کرده ؟نشانی اش چیست ؟من که از نفس افتادم .این جا کجاست ...نور...نور...کور شدم ...نور...نور ...نفس...نفس... آشنا ...آشنا مرا غریبه نیست ... یک نفس در حریم امنش ،درست است ...وای ... وای بر ما چه دور افتاده ایم . راه این است.به خود می آیم، اطرافم را نگاه می کنم.حال چه کنم.نوایی مرا دلگرم می کند تاحواسم را جمع کنم .دیگر تنها نیستم.باری بر روی دوشم که من پیمبر عشقم.حالا نوبت آنهاست ... تا تمام دربار از او بشنود وازاو بگوید.دلم گواهی می دهد راه سختی در پیش است که حقیقتی محض است و هیچ وقتِ خمودی وخموشی نیست .باید بروم .باید حرف بزنم .بایدباهمه ازاو بگویم .ایمان باید آورد سرزمین کفر ،خدایی را که شاهزاده خانمی می آفریند که تمام زندگی در حریم او خلاصه می شود.و افسانه نیست خدایی که افسانه ها در مقابلش هیچ اند .او فراتر از این حرف هاست .او که حکومتش بی هیچ قصر وباروئی پابرجاست.وقدرتی که بالاتر از همه کس وهمه جاست .گم شدۀ مردمان وطنم را پیدا کرده ام .مرهم درد صنم داستانم را یافته ام .آهای طبیبان ،واماندگان برایتان معجونی آورده ام تا دستان عقیمتان را پرکند.عصر جدیدی در راه است عصر شاهزاده خانم ..دختری با قلبی زیبا پر از نقش خدا. آشنای نشانه های محبوب آسمانی از جنس حقیقت از جنس نور .چون مریم (س)دختر عمران؛آسیه (س)دختر مزاحم؛خدیجه(س) دختر خویلد وفاطمه (س)دختر محمد(ص).عصری دور از هزاره ی جهل، متعلق به تمام زنان و دختران شرافتمند ونجیب تاریخ که نشانی خدا را می دهند. عصر مادرم،خواهرت،همسرم،دخترت...عصر دوری از قفس های هوس .عصر رهایی نسل گرفتاردر عبث.عصر سروری حقیقی تمامی شاهزاده خانم ها. عصر معرفت.

✍ علیرضا اشرفی مهابادی

مرگ...
ما را در سایت مرگ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saminmahabadian بازدید : 30 تاريخ : دوشنبه 2 مرداد 1402 ساعت: 19:45