مرگ

ساخت وبلاگ
فرض است .. اهل هندوستانیم، در کنار همه مردم مان ،در بین آن هفتاد و دو ملّت ،مذهب و رنگ... من خدایی دارم و تو خدایی دیگر .. ساکنیم در دهلی نو .. صبح یک روز بهار که هوا بارانی است.. تن ما تنها ،روح ما درهم.می توان زد به خیال ، ما مسافر هستیم ، سر یک نقطه واحد شاید.. باران تندتر می بارد. چترم از سرم زیاد ، در هوای سرت ای یار.. توخنده هایت جاری .غرق در آزادیبی خبری ولی من یک حبس ابدی. . لبریز از بودنت باز باران بارید این بار از چشمم.. و فاصله ها افتاد.. بین راه من و تو . .در خیالم آمد ناگهان باران ها بند آمده ،همگی باد شدندبی تاب شدندتو گذر کرده ایاما عطر ساری تنتاز خیابان گرفت و تا ته کوچه ی ما رفت ،فضا دلکش شد، این شهر مشوش شدمن اگر عطر ساری ات را نخرمپس چه کنم؟ دیدی که چه شد؟! باز انگار ایرانیم و شمال..راستی اینجا شیراز ندارد؟ حافظ؟ سعدی؟به خودم می گویم:ساکت آقا .ساکت!باشد اینجا هندوستان است تو به معبد رفتی و من به ... . ساکتم امابگذارند ته این قصه خدایم باشد.تو به معبد رفتی اما منبگذارند به مسجد بروم من مسلمانم آخر شده در هندوستان ،حتی در فرض و مثالتوبه معبد رفتی نفسم بند آمد...امّابگذارند، دعایت بکنم.. حتی در رویا...✍علیرضااشرفی مهابادی مرگ...ادامه مطلب
ما را در سایت مرگ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saminmahabadian بازدید : 18 تاريخ : پنجشنبه 14 تير 1403 ساعت: 10:55

#دانای_کل✅ماجرای سقف خراب شهر من و آوارهایش داستانی قدیمی دارد. از روزی که نوبت ما شده بودخودمان برای خودمان تصمیم بگیریم . وقتی از پس سال ها زندگی ارباب و رعیتی آمده بودیم .از خودم شروع کنم که به بیراهه رفتم. همه ما از یک طبقه بودیم و این که چه کسی پشت فرمان بنشیند و بقیه در طول پیمودن این جاده دلشان به رانندگی اون قرص باشه نشدنی ترین کار بود. مدام بعد هر چند کیلومتر از مسیر، راننده را پیاده کردیم به هوای شوفری بهتر. همین ماشین را می گویم که حالا نه بوق دارد و نه صندلی ... پشت این وانت پر از مسافر ،خیلی وقت است درگیریم و ماشین پر از مسافر مدعی رانندگی و بلد راه، اگر چپ هم نکند بی شک به مقصد نمی رسد. درد امروزجاده نیست ! خودپنداریم به دانش و علم و مدیریت نوین مان امّا نمی بینیم این نمای ذهن ها زغالی است. در حالیکه حتی نتوانستیم درکاری که سررشته داریم کاری پیش ببریم ،مدعی و صاحب نظریم و بسته ی کاملی از متخصص بودن در بهداشت ،سیاست ،مدیریت،مهندسی، حسابداری، آموزش،کشاورزی ،میراث فرهنگی ،ورزش و...واقعاً نوبر است! سوابق درخشانی هم در راستای التقاط این موضوعات با یکدیگر داریم. یک صد پست فورواردی در فلان گروه ،یک پوشه آرشیوی از تصاویر مرتبط در گوشی ، پنجاه ساعت تفکر برای ارائه نظریات من درآوردی،یک عالمه حالت عاشق پیشرفت شهر و دیار به خودگرفتن،ساعت ها سخنرانی عبث و بدون نتیجه و درنهایت معرکه در مرزحق به جانب بودن. و در آخر هم اف و لعنت هایمان بر باعث و بانی های ردیف کرده و مقصرین وضعیت امروز شهر. شاید پی نبردیم دانای کل امروز نه تنها توانایی کشیدن بار را مثل دیروز ندارد که دانای کلی اصلاً امروزه جوهره و فرصت ظهور و رشد و تعالی را نخواهد داشت. توهم همه چیز دانی و نقش آفرینی وسیع در تما مرگ...ادامه مطلب
ما را در سایت مرگ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saminmahabadian بازدید : 16 تاريخ : دوشنبه 2 مرداد 1402 ساعت: 19:45

همه از او می گویند و ورق برگشته چون حالا دختری هست تا برای جاری زندگی بر تخت شاهانه پدر تکیه زند وملکه ای تمام کمال باشد برای مردم مملکتش .شکوه سلسله ای این بار زنجیر به دستان وپاهای دختری است از جنس نور .عصر جدیدی در راه است عصر شاهزاده خانم .دختری یگانه از زیبایی های زمینی .دختری فراتر از قداست وزیبایی ماه .رنگ ها درمقابلش ترک میدان کرده وزیور آلات به حرمت حریم جلوه اش از خجالت آب شده، آفتاب مات نگاهش وابر مرید وغلامش ،سَرو سایه ای از قد رعنایش ،بادغرقه در افشانی گیسوانش، لاله ولادن محو لذت از جمالش .گویی فسانه ساحران در کار است ،نقش ونگاری این چنین ...نه ساحران که خود درمانده اند؟!خط ربطش به جای دیگر است تا چین بلورنگارینش را درهم گره بندد .اَبروانش را هر دم به صد هزار کشته یادی باید کرد .دم از مژگان سیاهش نمی زنم وصحبت از انگبین وجودش نمی کنم تادرونم مضطربِ گفتن همانا ومردن همانایم نباشد.خاکم به سر که شاهزاده خانم چند روزی است حال خوشی ندارد.از آن است که ستاره ها کم نور شده اند ،آفتاب دل خون است وقمر در عقرب .کور باید کرد شور چشمانی را که الهه ی قصر را به این روز انداخته اند.ای کاش می دانستم مرهم درد نازبانو کجاست؟طبیبان جملگی ناله عجز سرداده اند .به که پناه باید برد ؟به ستون های قصری که تمام حشمت وجلالش را باخته است یا به پادشاهی که بی جانی دخترکش را می بيند اما دستش به جایی نمی رسد ؟چون گردبادی که بهر خاموشی چراغی آمده، امیدمان ناامید است.اما شاهزاده خانم طاقت بیاور...از ندیمان شنیده ام که رخ زرد وتن ملول و...!طاقت بیاور که چهرۀوطن گرفته است.نمی دانم چیست ؟اما چیزی باید باشد ،فراتراز پادشاه..بالاترازطبیبان !اینها کفایت نمی کند .سرم درد می کند .پاهایم بی رمق اند، خسته و مرگ...ادامه مطلب
ما را در سایت مرگ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saminmahabadian بازدید : 29 تاريخ : دوشنبه 2 مرداد 1402 ساعت: 19:45

تو منتهای لطفی و من ته بی معرفتی.من ذره و خار،روسیاه و کم ، ناچیز ، هیچ ، تو امّا ...بزرگ .بزرگی و بزرگ تر از تصورم ،ورای از فهمم . می خواهم تورا فریاد کنم.اما قصه ی مهربانی و بخشندگی ات را کجا و برای چه کسی بگویم که قبل تراز من نشنیده باشد ؟قسم به راستی که تو خدای همه ی مردم شهری ...و تو پناه اولین و آخرینی.قسم به نور، به حقیقت،به تمام وقت هایی که نبودم و تو بودی،و فریاد برای فردایی که نخواهم بود وهمچنان هستی ،به وفور ،به نور...به دوستی.به یگانه گی و جاودانه گی ات ،به خلق واژه در محدوده ات ...به تسبیح و حمد تو ...به بخشندگی و پوشندگی ...و به اوصاف بی پایان تو و به عجز من...که من از هر گذر آخرش می رسم به #بزرگی تو...الحمدلله رب العالمین،یا علی و یا #عظیم. ✍علیرضااشرفی مهابادی مرگ...ادامه مطلب
ما را در سایت مرگ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saminmahabadian بازدید : 43 تاريخ : دوشنبه 7 فروردين 1402 ساعت: 14:00

رسالت آدم ها باهم دیگر فرق می کند ،یکی آمده است که بماند به هر قیمتی و دیگری اخلاقش جوری نیست که به هر قیمتی مانا باشد.یکی بود و نبودش فرقی ندارد و یکی چه بسا نبودش طعم و مزه ی بهتری دارد. یکی به نرخ روز و مد بازار رنگ عوض می کند .آن دیگری اول و آخربازی خودبی آرایش و ساده اش هست .دنیا برای همه ی این آدم ها به حد کافی جا دارد.از پهلوان پنبه ای تا پهلوان واقعی. از آدم های زغالی تا زغال فروش قصه های شبانه  . از جار و جنجال لات های عربده کش کوچه های خلوت تا سکوت سرشار از ابهت مردهای زخمی مروت .دنیا بزرگه و همه ی آدم ها را در خودش حل می کنه ،اونقدری صبور که اصل حالش از خیلی ها را رو نمی کنه. که تحمل می کنه این همه نقاب متعفن را.اما تا یه جایی.یه روزی در محکمه ی عدالت ، همین دنیای ساده و ساکت بعنوان شاهد لب به سخن باز می کنه و اون وقته که می بینیم  هر کس و ناکسی پهلوان قصه نیست...یه روزی که قاضی اون فقط خداست.فقط خداها نه یه مشت شعبان .... دوزاری حوالی سفره .✍علیرضااشرفی مهابادی مرگ...ادامه مطلب
ما را در سایت مرگ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saminmahabadian بازدید : 52 تاريخ : سه شنبه 14 تير 1401 ساعت: 8:21

یادش بخیرحدود ۱۵ سال پیش معلم جغرافیا ازمن پرسید  صنایع دستی استان را نام ببر؟گفتم قالیبافی،سبدبافی،...،حصار بافی!!!گفت صبر کن ، آخری چه بود ؟ گفتم حصیر بافیگفت : فکر کرده ای ... برو بنشین صفر . تا فرق حصیر و حصار را بفهمی.و من فهمیدم آقای معلم که برای فرداها زبانم حق ندارد به اشتباه بچرخد وقتی فرصت جبران نیست. اما آقای معلم اجازه هست؟کلی سوال دارم.چه زود فردا شد ،بابت تمام حرف هایی که گفتید و من خوب یاد گرفتم،ما به ازای آن کجاست؟آقا خوب نگاه کنید این روزها جابجایی حصیرها و حصارها اصلا مهم نیست. نکند حصار بافی صنایع دستی بوده باشد؟!✍علیرضااشرفی مهابادی مرگ...ادامه مطلب
ما را در سایت مرگ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saminmahabadian بازدید : 50 تاريخ : سه شنبه 14 تير 1401 ساعت: 8:21

شهر پر از هوای توست.تو تا تهِ کوچه ها و بن بست های خیال آمده ای. چاووشی قدوم مبارکت را سره ها  سرداده اند و  موسیقی موزونت تمام دشت ها را پر کرده است. باغ ها به سرسبزیت چهره آذین کرده اند. رود ها روزها چشم انتظارت بودندو آفتاب دلش برای دیدنت لک زده بود. نقاش ها دلشان به تو گرم است آخر بومشان جلوه از تو دارد.چشمانم را وعده داده بودم به تماشای رنگهایت... به آبی بی مثالت، به سبز زیبایت به نگاه گیرایت و... آمدنت را در جمع دوستانمان جشن می گیریم.                              بهار فصل دلدادگی عاشقان خوش آمدی. ( سال نو بر شما و خانواده محترم مبارک باد♥️ مرگ...ادامه مطلب
ما را در سایت مرگ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saminmahabadian بازدید : 64 تاريخ : سه شنبه 14 تير 1401 ساعت: 8:21

هیچ وقت نشد بهت بگم دنیایی که تو رو داره، دنیای منه.نشد که بگم حرف های اسمت، الفبای منه.آره نشد که بگم رد پاهات روزمین، عبادتگاه منه.نشد اما ازتو گفتن، به خدا کار منه.پشت به هر چی که گذشته است،همه حال مرگ...ادامه مطلب
ما را در سایت مرگ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saminmahabadian بازدید : 88 تاريخ : پنجشنبه 8 اسفند 1398 ساعت: 4:36

  مبتدی ترین پرتاب کنندهای دیسک هم می دانند اگر فقط چند گام اضافه و نابجا برداشته باشند باوجود طولانی ترین پرتاب ها ،کارشان بی حاصل وانرژی شان را هدرداده اندو داوری اعلام می کند خطاااااا.برای قدم از ق مرگ...ادامه مطلب
ما را در سایت مرگ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saminmahabadian بازدید : 86 تاريخ : پنجشنبه 8 اسفند 1398 ساعت: 4:36

روی جعبه ی من بایدحک شود با اینکه خُرد هست دیگر شکستنی نیست! (علیرضااشرفی مهابادی)

مرگ...
ما را در سایت مرگ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saminmahabadian بازدید : 87 تاريخ : شنبه 30 آذر 1398 ساعت: 23:19