همه از او می گویند و ورق برگشته چون حالا دختری هست تا برای جاری زندگی بر تخت شاهانه پدر تکیه زند وملکه ای تمام کمال باشد برای مردم مملکتش .شکوه سلسله ای این بار زنجیر به دستان وپاهای دختری است از جنس نور .عصر جدیدی در راه است عصر
شاهزاده خانم .دختری یگانه از زیبایی های زمینی .دختری فراتر از قداست وزیبایی ماه .رنگ ها درمقابلش ترک میدان کرده وزیور آلات به حرمت حریم جلوه اش از خجالت آب شده، آفتاب مات نگاهش وابر مرید وغلامش ،سَرو سایه ای از قد رعنایش ،بادغرقه در افشانی گیسوانش، لاله ولادن محو لذت از جمالش .گویی فسانه ساحران در کار است ،نقش ونگاری این چنین ...نه ساحران که خود درمانده اند؟!خط ربطش به جای دیگر است تا چین بلورنگارینش را درهم گره بندد .اَبروانش را هر دم به صد هزار کشته یادی باید کرد .دم از مژگان سیاهش نمی زنم وصحبت از انگبین وجودش نمی کنم تادرونم مضطربِ گفتن همانا ومردن همانایم نباشد.خاکم به سر که شاهزاده خانم چند روزی است حال خوشی ندارد.از آن است که ستاره ها کم نور شده اند ،آفتاب دل خون است وقمر در عقرب .کور باید کرد شور چشمانی را که الهه ی قصر را به این روز انداخته اند.ای کاش می دانستم مرهم درد نازبانو کجاست؟طبیبان جملگی ناله عجز سرداده اند .به که پناه باید برد ؟به ستون های قصری که تمام حشمت وجلالش را باخته است یا به پادشاهی که بی جانی دخترکش را می بيند اما دستش به جایی نمی رسد ؟چون گردبادی که بهر خاموشی چراغی آمده، امیدمان ناامید است.اما شاهزاده خانم طاقت بیاور...از ندیمان شنیده ام که رخ زرد وتن ملول و...!طاقت بیاور که چهرۀوطن گرفته است.نمی دانم چیست ؟اما چیزی باید باشد ،فراتراز پادشاه..بالاترازطبیبان !اینها کفایت نمی کند .سرم درد می کند .پاهایم بی رمق اند، خسته و مرگ...
ادامه مطلبما را در سایت مرگ دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : saminmahabadian بازدید : 29 تاريخ : دوشنبه 2 مرداد 1402 ساعت: 19:45